صفارود
جمعه 10 خرداد ساعت 8 صبح بابا از خواب بیدارم کرد و دیدم تند تند داره ابجوش میزاره و میوه ها رو میشوره میزاره تو پلاستیک .بشقابو برداشت. قندو تو شیشه ریخت میگم چیکار داری میکنی گفت پاشید پاشید که ناهار بریم بیرون از شهر یا به قول خودش پیکنیک.دیگه منم تمام وسایلو جمع کردم و برنج هم گذاشتم .میوه و چای هم برداشتم و گذاشتم تو ساک و حرکت کردیم. حالا کجا بریم خودمونم نمیدونیم توی راه بابا گوشت گرفت و یکمم بلال گرفتیم .بین استانه و لونک و دیلمان و صفارود بالاخره رفتیم جواهرده .راه هم طولانی بود هم یکسره سربالایی چون تمام راه کوه بود ولی واقعا جادش زیبا بود و ارزش این همه ...
نویسنده :
مامان حورا
20:06